تمنا
ای لاله سرخی که بر بام گلین اطاقم روییده ای
چندی میهمان من باش
تو نمی دانی رقص گلبرگهای بهم پیوسته ات بر ساقه سبز
چه زیبا و دوست داشتنی است
قسم می خورم
سنگینی وزنت تیر پوسیده اطاقم را در هم نخواهد شکست
چندی که گذشت
تو گلبرگهایت را از هم خواهی گشود و دل بر آسمان خواهی داد
و من
تو را در ازای بوسه ای به او تقدیم خواهم نمود
گلبرگهایت را از هم بگشا
و همراه نسیم و ترنم گنجشکها برقص
بگذار من با یاد او از دلرباییهای تو سرمست گردم
آنوقت به پاس همه محبتها
تو را در قصر زرین گیسویش خانه خواهم داد،
تا از عطر دلاویزی مدهوش گردی
من نیز شاید بتوانم دین خود را از او باز ستانم
تو را به خدا گلبرگهایت را از هم بگشا
زودتر بگشا
خون بنفشه
بنفشه درشتی را زینت بخش یقه پیراهنش نمودم
ساعتی بعد
اثری از آن نبود
و قطره اشکی سرگردان در چشمانش راهی برای فرو ریختن میجست
سر انگشتانش هم کبود بود
********************
چون نگاه کنجکاوم را دید
گفت :
بنفشه ات نجوا کنان سر بر قلبم نهاده بود
مینالید که شما ای بی انصافها
حال که پیوندم را با زندگی بریده اید
خونم را برای تقویت بوته ها و خواهرانم ارمغان برید
نتوانستم آخرین خواهشش را رد نمایم و
قطره قطره خونش را روی گلهای دیگر چکاندم
آنها قفط خندیدند
*****
اشک به فراوانی از چشمانش باریدن گرفت
و من
سر انگشتان کبودش را بوسیدم.............